دلتنگیهای من
دیدی که یار جز سر جور وستم نداشت ، بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
چه زیبا جلوه کردی در غروب لحظه های من و می دانی چه خواهد شد پس از این ماجرای من چه شب هایی که پیشانی به سنگ کوبیدم بدون تو چه سنگین بود آن شبها برای من رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند همه خود درد بودن گمان کردن که همدردند تو که چشمای قشنگت خونه صد تا ستاره است تو که لبخند طلاییت واسه من عمر دوباره است پس بیا....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |